خاطرات پارسا ودریا

 

                         به وبلاگ من خوش امدید

                    

بدون عنوان

امروز بعد مدت ها امدم داخل وبلاگم .من الان تازه از کلاس اومدم ووقتی دیدم دوستان نظر دادن خیلی خوش حال شدم .این عکس مال مسافت تابستان امسال هستش  
27 آذر 1393

بدون عنوان

روز سیز ده بدر روز سیزده به در رفته بودیم . باغ اقاجانم  من توپ رو شوت کردم افتاد روی درخت.اجانم سیم خاردار ها را روی همان درختی که توپ من هم افتاده بود من رفتم توپ را بیاورم .ناگهان شاخه شکست و من افتادم روی سیم های خاردار و همه ی گردن گوشم خونی شد.
8 تير 1392

بدون عنوان

خاطره ی پشت در ماندن پارسا   یک رو ز از خواب پاشدم مثل همیشه لباسم پوشیدم وبه مدرسه رفتم. ساعت1/5 به خانه امدم . از سرویس پیاده شدم سروس رفت .من درخونمونزدم .دوباره زدم کسی بر نداشت .یادم امد که کسی خانه نیست . یادم امد که صبح باید کیلیدم را صبح برمیداشتم  ساعت 2شد ومامان من امد ودر راباز کرد.خداحافظ.
22 آذر 1391

بدون عنوان

خاطرات تابستونی من در تابستان سال 1391 تو حیاط بودم داشتم خانه درست میکردم در یک جا مجبور  شدم از تیغ موکت بر استفاده کنم من چون دست چپ هستم وتیغ را با دست راستم گرفته بودم به تیغ تسلط نداشتم تیغ در رفت وبه دست چپم خورد و متاسفانه شاه رگم را برید .یه دفعه دیدم که خون میپاشه به همه جا و حسابی ترسیده بودم.. از پله ها پریدم بالا و مامان و بابام خیلی نگران شدن و نمیدونستن چیکار کنن...بعد یه دفعه دیدیم مامانی خوشحال و خندان از پله ها با یه دستمال تمیز اومدن بالا...چون بنده خدا فکر کرده بودن یک بریدگی کوچیکه ولی وقتی که خونارو دیدن خیلی نگران شدن..دیگه بابا بالاخره دستمو با یه چیزی بست و مامانم به اورژانس زنگ زدن..وبعدش من و بابا رفتیم تو...
16 آذر 1391
1